شب های دلتنگی
حالا دیگر چند وقتی است هیچ چیزی ناراحتم نمیکند... هی روزگار! چراغت روشن است ولی صدایت قطع و وصل میشود!
مرا به ذهنت نه…. به دلت بسپار…. من ازگم شدن درجاهای شلوغ ....... میترسم
نظرات شما عزیزان:
مسافر تموم شب ، منم که بی تو راهی ام
منم که تلخ و شب زده ، بر سر این دوراهی ام
مسیر روبه روی ما ، قاب شکسته سراب
پشت سرمون برهوت ، خاطره ها نقش بر آب
زخمی خنجر رفیق ، بر سر دار بی گناه
کجاست پیک خوش خبر ، هنوز چشم من به راه
دوباره مرگ قاصدک ، در این غبار بی سوار
دوباره من اسیر این ، غروب سرخ انتظار
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند...
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه... که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت...
خبرهای من به تو نمی رسد...
Power By:
LoxBlog.Com |